مگر این سرتاسر دور
این سبزی دشت
این کوه بلند
این آبی آب، بی وزنی وزن
همه از مال زمین نیست؟!
مگر عشق تو این نیست
پا گذاری در سرتاسر دور، بر سبزی دشت
بر آن کوه بلند، در آن آبی آب
حس کنی بی وزنی وزنت
پس چرا می خواهی پرواز کنی؟
پای بیرون بگذاری از سرتاسر دور، از سبزی دشت
از کوه بلند، از آبی آب
وزن را این بار تو احساس کنی
راستی آسمان چیست؟ نمی دانی؟
پس چرا می خواهی بر زمین پشت کنی؟
برگرد به زمین
پای بگذار بر آن سرتاسر دور، بر آن سبزی دشت
بر آن کوه بلند، بر آن آبی آب
وزن را احساس کن این بار
افسوس که وزنت
دگر مال تو نیست!
مهرداد مرادی
87/11/16
با این که افتخار خواندن این شعر برای نخستین بار نصیب من شده بود! اما بازخوانی آن دوباره مرا به وجد آورد!
موفق باشی
بسیار زیبا و لطیف بود!