From the Sun

مهرداد مرادی

From the Sun

مهرداد مرادی

راهی که طی نشد - The road not taken

The road not taken

Two roads diverged in a yellow wood

And sorry I could not travel both

And be one traveller, long I stood

And looked down one as far as I could

To where it bent in the undergrowth

 

 

Then took the other, as just as fair,

And giving perhaps the better claim,

Because it was grassy and wanted wear,

Though as for that the passing there

Had worn them really about the same,

 

 

And both that morning equally lay

In leaves no step had trodden black

Oh, I kept the first for another day!

Yet knowing how way leads on to way,
I doubted if I should ever come back.

 

I shall be telling this with a sigh

Somewhere ages and ages hence:

Two roads diverged in a wood, and I -

I took the one less travelled by,

And that has made all the difference.


-------------------------------------------


راهِ  ناپیموده

در جنگلی زردْفام دو راه از هم جدا می‌شدند

و افسوس که نمی‌توانستم هر دو را بپویم؛

                                         چرا که فقط یک رهگذر بودم

ایستادم؛

و تا آن‌جا که می توانستم به یکی خیره شدم،

تا جایی که در میان بوته ها گم شد...

 

پس بی‌طرفانه آن دیگری را برگزیدم.

شاید به خاطر این‌که پوشیده از علف بود

                             و می‌خواست پنهان بماند

اگر چه هر دو یکسان لگد کوب شده بودند.

 

و هر دودر آن صبحگاه همسان به نظر می رسیدند؛

                                           پوشیده از برگ ،

                                                      بی ردِّپایی بر آن‌ها

آه ... من راه نخستین را برای روز دیگر گذاشتم

با آن‌که می‌دانستم که هر راهی به راهی دیگر می‌رسد

شک داشتم که دیگر باز نتوانم به آن بازگردم 

 

 

سال‌های سال بعد روزی

با حسرت به خود خواهم گفت:

در جنگلی دو راه از هم جدا می‌شد و من

آری - من راهی- را در پیش گرفتم که رهگذر کمتری داشت

و تمامی تفاوت در همین بود


اثر: رابرت فراست

برنده چهار جایزه پولیتزر

برای اطلاعات بیشتر به صفحه ویکی پدیای این شاعر مراجعه کنید.

 

احساس

صدایی ممتد، با سکوت به هم آمیخته است.

گوش کن، تنها احساس توست که این بین فاصله انداخته.

احساس را رها کن، و این بار ...


مهرداد

88/7/18

سایه ای روی زمین باقی مانده است

به شب نگاه می کنم و سایه ها

سایه ای روی زمین باقی مانده است

گمان کنم برای توست

به انتظار خیره می شوم تا سپیده دم

تا لحظه ای که با نور یکی شوی.


مهرداد

۸۸/۷/۱۷

قطعه های محال

تابستان زمستان خواهد بود و بهار پاییز
هوا سنگین خواهد شد و سرب سبک
ماهیان را خواهند دید که در هوا سفر می کنند،
و لال هائی را که صدای بسیار زیبا دارند
آب آتش خواهد شد و آتش آب
بهتر است که گرفتار عشق تازه ای شوم.
*****
مرض شادی خواهد آورد و آسایش غم
برف زیاد خواهد بود و خرگوش شجاع
شیر از خون خواهد ترسید
زمین نه گیاه خواهد داشت و نه معدن
سنگ ها به خودی خود حرکت خواهند کرد
بهتر است در عشقم تغییری روی دهد.
*****
گرگ و میش را در یک آغل خواهند انداخت
بی ترس از هر گونه خصومتی
عقاب با کبوتر دوست خواهد شد
و حربا هرگز تغییر رنگ نخواهد داد.
و هیچ پرنده ای در بهار لانه نخواهد ساخت
بهتر است که به دام عشق تازه ای بیفتم.
*****
ماه که دور خود را در یک دور به پایان می برد
به جای سی روز در سی سال یک دور خواهد زد
و زحل که دور خود را در سی سال می زند
سبک تر و سریع تر از ماه خواهد بود
روز شب خواهد شد و شب روز
بهتر که من در آتش عشق دیگری بسوزم
*****
گذشت سال ها نه رنگ مو را خواهد عوض کرد و نه عادات را
احساس و عقل با هم آشتی خواهند کرد.
و موفقیت های حقیر لذت بخش تر خواهد بود
از همه لذات جهان که دل ها را آتش می زنند.
از زندگی نفرت خواهند کرد و همه مرگ را دوست خواهند داشت
بهتر است مرا نبیند که دنبال عشق دیگری می دوم.
*****
امید را در دنیا جائی نخواهد بود
دروغ با راستی فرقی نخواهد داشت
طالع، با موهبت های متفاوتش وجود نخواهد داشت
همه ی کارهای خدای جنگ بی خشونت خواهد بود.
خورشید سیاه خواهد بود و خدا را همه خواهند دید
بهتر است که اسیر جای دیگر شوم.


--------

اثر آمادیس ژامن - Amadis Jamyn
1592-1538