From the Sun

مهرداد مرادی

From the Sun

مهرداد مرادی

آسمان چیست؟

مگر این سرتاسر دور

این سبزی دشت

این کوه بلند

این آبی آب، بی وزنی وزن

همه از مال زمین نیست؟!

مگر عشق تو این نیست

پا گذاری در سرتاسر دور، بر سبزی دشت

بر آن کوه بلند، در آن آبی آب

حس کنی بی وزنی وزنت

پس چرا می خواهی پرواز کنی؟

پای بیرون بگذاری از سرتاسر دور، از سبزی دشت

از کوه بلند، از آبی آب

وزن را این بار تو احساس کنی

راستی آسمان چیست؟ نمی دانی؟

پس چرا می خواهی بر زمین پشت کنی؟

برگرد به زمین

پای بگذار بر آن سرتاسر دور، بر آن سبزی دشت

بر آن کوه بلند، بر آن آبی آب

وزن را احساس کن این بار

افسوس که وزنت

دگر مال تو نیست!


مهرداد مرادی

87/11/16

مهران تولدت مبارک

مهران جان ۲۱ سالگیت رو بهت تبریک می گم. 

انشاالله که صد سال زنده باشی. 

فاصله ی رویا تا واقعیت

گنجشکی به زمین می نشیند.

دختر بچه ای که لباس پشمی صورتی رنگی پوشیده.

به گنجشک خیره می شود.

می ایستد.

انگار که زمان برای دخترک و گنجشک ایستاده است.

زمین خیس است.

باران تازه باریده.

گنجشک به زمین نوک می زند.

دخترک دستکش پشمی خود را از دستان کوچکش بیرون می آورد.

دستش را به گنجشک نزدیک می کند.

صدای به زمین خوردن برگ ها را احساس می کنم.

زمین تا دور دست با برگ ها زر اندود شده.

گنجشک می ایستد، تکان نمی خورد.

دختربچه دستانش را نزدیک تر می کند. آرام می نشیند و به جلو خم می شود.

بخار گرمی از دهانش خارج می شود.

گنجشک انگار که طلسم شده است.

دستان کوچکش را که از شدت سرما قرمز شده است باز هم به گنجشک نزدیک تر می کند.

گرمایش را در دستانش احساس می کند.

آری، گنجشک اینک در دستان اوست.

دیگر، جزئی از او شده است.

قطره ی آبی از آسمان به زمین می افتد.

در یک آن گنجشک پر می زند و جیک جیک کنان در آسمان پنهان می شود.

گنجشک دیگر این جا نیست.

سرما جای گرمیِ گنجشک را از دستان دختر ربوده است.

ولی دخترک آن را احساس کرد.

گرمی وجودش را.

به راستی که رویا همان واقعیت است.

انگار کسی دارد سرش را نیشگون می گیرد.

دخترک می ایستد و با دستان کوچکش کلاه پشمی صورتی رنگش را دور سرش می چرخاند.

کلاه سرش را عرق سوز کرده است.

پایش را در چکمه ی کوچکش محکم می کند.

کلاه پشمیش را با دستکشش بالا می زند و به آسمان نگاه می کند.

انگار می خواهد باران ببارد.

دستکشش را دست می کند و به راه می افتد.

 

16 آذر ماه 1387

تاملات

با سپاس از تو

" این تاریخ است که مشخص می کند چه چیزی درست است و چه چیزی نادرست. < هگل > " {1}

من در این جا می خواهم در پی مطلبی که مهران در وبلاگ خودت ارائه دادی به تاملات کوچکی اشاره کنم.

 

گام اول.

ابتدا به بحث دیالکتیک علمی هگلی ای اشاره می کنم که در طول بحثت به آن اشاره کردی. این درست است که دیالکتیکی که توسط هگل ارائه شد، پایه ی تمامی فعل و انفعالات بشری است. ولی حتی خود هگل نیز به نوعی روح جهانی اعتقاد داشت. ولی من نمی خواهم بگویم که لیبرال دموکراسی یا کمونیسم افکار پوچی هستند، بلکه عقیده من این است که واقعا روح جهانی، دین، خدا و ... چیست؟ مگر لیبرال دموکراسی یا مارکسیسم چه چیزی ضد این مقوله (روح جهانی) می گوید؟

مگر هدف لیبرال دموکراسی یا مارکسیسم این نبوده است که انسان را به تعالی برساند و یا با از بین بردن راه کارهای ایجاد ظلم، به ایجاد فرصت های برابر برای هر انسان آزاد یا غیرآزاد بپردازد؟ حال که می بینینم ضعف هایی از پس این افکار بزرگ نمایان می شود دلیل بر بی کفایتی آن ها نیست زیرا ما هیچ موقعی به کمال مطلق نمی رسیم و در این دنیا همیشه هر امری را به صورت نسبی با امر دیگر بررسی می کنیم. برای مثال خوب را در برابر بد قرار می دهیم و آن را تعریف می کنیم، ولی هیچ گاه به خوب مطلق و بد مطلق دست نمی یابیم بلکه چیزی را نسبت به دیگری خوب تر عنوان می کنیم. حال من در این بحث نیز می خواهم به همین مقوله اشاره کنم. یعنی این پرسش را از خود می پرسم که آیا تئوری یا تفکری کاملا الهی در این دنیا وجود دارد که کاملا به زوایای سیاست و کشورداری یا بازخوردهای انسان در جامعه مدرن پرداخته باشد؟ به نظر من که چنین تفکر یا تئوری ای وجود ندارد. بلکه با بسط عقلی و انسانی و گردآوردن تئوری های قبلی و تعمیم آن به دین، بعضی از کشورها و انسان ها به این باور رسیده اند که می توان در کنار این تعمیم ها به تفکر ناب الهی دست یافت و با پوچ نامیدن تفکرات انسانی دیگر مانند لیبرالیسم به آن تاخته اند که الهی نیست و نمی توان با آن به کمال رسید. در حالی که تفکر خود آن ها نیز کاملا بر پایه تفکرات و تئوری انسانی شکل گرفته است.

اکنون که به این نتیجه رسیدیم، اساس مکتب های غالب در جهان، انسانی و عقلی است. با این موضوع که کدام یک نسبت به دیگری برتری دارد و در اول بحث نیز به آن پرداختیم روبرو می شویم؟ جواب این سوال راحت است. کافی است که به جهان خود نگاهی بیندازیم و ببینیم که لیبرالیسم موفق بوده و به پیشرفت رسیده یا مکتب های کشورهای جهان سومی مثل خود ما؟ البته به این بحث باید به این دید نگریست که آیا ما به زندگی در این دنیا اعتقاد داریم و یا فقط به این دنیا به دید یک قفس یا زندان می نگریم؟

در همین دیدگاه، نیچه دیدگاه جالبی دارد.

به نظر نیچه چیزی که بشر را قادر ساخت از حالت حیوانی درآید، و تمدن و فرهنگ را پدید آورد، حذف بی وقفه ضعیفان به دست نیرومندان، نالایق ها به دست لایق ها، احمقان به دست زیرکان بوده است. در سایه این فرآیندها که طی قرن های بی شمار روی داد چیزهایی هستی یافت که ما این همه در زندگی خود به آن ها ارج می نهیم. ولی در این هنگام سروکله ی به اصطلاح اخلاقیان، کسانی چون سقراط و عیسی، پیدا شد که گفتند همه این ارزش ها نادرست است - و باید قوانینی باشد که ضعفا را در برابر اقویا حفظ کند، و عدالت، نه قدرت، باید فرمان براند، و مستضعفان اند که زمین را به ارث می برند، نه شجاعان و مبتکران.

آن گاه فرآیندهایی که انسان را برتر از حیوان ساخته بود، و تمدن را آفریده بود واژگونه شد. رهبران طبیعی - جسوران، دلیران، نوآوران - اسیر غل و بند نظام های ارزشی شدند که آن ها را هم تراز می کرد با انبوه عوام میان مایه. خصوصیات معمول و مرسوم بردگان - عمری خدمت گذاری به دیگران، کفّ نفس، ایثار - را فضیلت نام نهادند. در نتیجه افراد هوشمند هم - به قول نیچه - "بی خویشتن" شدند. و این ها همه به نام اخلاق صورت گرفت! اما به نظر نیچه این ها همه بدترین نوع ممکن انحطاط است، انکار هر آن چیزی است که فرهنگ و تمدن را پدید آورده بود. اگر این روند ادامه یابد، باید فاتحه ی تمام چیزهای ارزشمند این جهان را خواند.

" پس به این اخلاقیات بردگان به هر قیمت شده باید پایان داد. < نیچه > " {2}

 

گام دوم.

" اگر جهان به راستی آفریده شده بود، دلیل انتظار نامحدود پیش از آفرینش چه بوده است؟ < امانوئل کانت > " {3}

بشر هیچ گاه نخواهد توانست پی به اسرارِ  قبل از خلقتِ جهان ببرد! آن سوی سیاهچاله ها چه می گذرد؟

در مقابل سوال اشاره شده، به راستی می توان جوابی داد؟ آیا طرح این سوال درست است یا خیر؟

این سوال وقتی درست است که به آفریده شدن جهان به راستی ایمان داشت. زمانی که جهان در بازه ای باشد و شروعی نداشته باشد آن گاه چه؟ عقل انسان به طور کلی، طوری طراحی شده که برای هر چیزی شروع و پایانی را در نظر دارد، چون انسان مجموعی از محسوسات است. از ابتدای تولد هر چیزی را که به حس درک کرده ایم از شروعی آغاز و در پایانی به هیچی می گرایید. حال نیز از جهان چنین برداشت و خواستی را داریم.

فیزیک زیباست چون احساساتِ انسان را به ناشناخته ها می برد. انسان شیفته ی حس کردن است. شیفته ی شناختن. ولی به قول دکارت، آیا می توان به احساسات خود اکتفا کرد؟ آیا نباید در آن ها شک کرد؟ انسان تا وقتی که در بند این احساسات است به طور کامل نمی تواند پی به اسرار قبل از خلقت جهان ببرد. ولی شاید تا جایی پیش برویم.

اما من این قضیه را قبول ندارم که انسان نمی تواند فراتر از محسوسات قبلی و فعلی خود فکر کند. اگر انسان نمی توانست فراتر فکر کند پس این ایده های برتری که در کلیه ضمینه ها به ذهن بشر رسیده از کجا آمده است. حتما چیزی در تفکرات انسان وجود دارد که با محسوساتمان در هم می آمیزد و ایده های نویی که از قبل وجود نداشته را به وجود می آورد.

پس گاهی انسان از دست این محسوسات خلاصی می یابد و شاید از این طریق بتوان پی به اسرار زیادی برد.

پس به نظر من این چنین می آید که بهتر بود جمله خود را به صورت سوالی بیان می کردی.

" بشر هیچ گاه نخواهد توانست پی به اسرارِ  قبل از خلقتِ جهان ببرد؟ "

" آن جا که پای عقل و تجربه می لنگد، خلایی پدید می آید که می توان با ایمان پر کرد. < ایمانوئل کانت > " {4}

 

گام سوم.

" کسی خوب زندگی می کند که خوب پنهان شده باشد. < دکارت > " {5}

در این جا می خواهم به مسئله اتحاد و پیوستگی و رسیدن به آن بپردازم.

در جایی مخالفت نیچه با مکتب هگل، او را وا می دارد که فکر کند دولت (state) ، یک گزینه قابل احتراز است. موضوع مورد علاقه او همان فرد تک و تنهای انسان است، جامعه و مردم به صورت جمع ( که به بهای "توده ها" مورد ستایش قرار گرفته اند ) چیزی بیش از امتیاز دادن به اجتماعی بودن انسان نیست. {6}

در جایی دیگر وی عقیده دارد که در تاریخ بشری، هیچ عصری فرید و بی نظیر نیست و هیچ زمانی هم بر زمان دیگر امتیازی ندارد. در هر دوره، استعداد بشری در عالی ترین سطح آن ممکن است وجود داشته باشد.

وی در بسیاری از موارد عقیده داشت که انسان به صورت تک و تنها قرار دارد و می اندیشد. و عصرهای مختلف بشری نسبت به هم برتری ندارند چون انسان تک و تنهاست، و به تنهایی تاریخ را به پیش می برد. پس از نظر وی اتحاد و پیوستگی معنایی ندارد. البته در جایی خود او نیز ندانسته می نویسد، عملا جامعه ای یا مردمی بیرون از آن چه دولت مدرن قوی ضمانت و حمایت کند، وجود ندارد.

پس باز هم در فرد بودن یا جامعه انگاشتن انسان بحثی پدید می آید. اگر انسان فرد باشد، پس جامعه ای به صورت اتحاد بی معنا می باشد که بخواهیم به انسجام در این جامعه برسیم. اما اگر واقعا انسان، انسانیت خود را در جامعه به دست می آورد، آنگاه به قول نیچه این جامعه باید دارای دولتی مدرن و قوی باشد تا انسان به انسانیت خود برسد.

" هویت خصوصی و یگانه، چیزی نیست مگر پنداری مفید که در ما احساس امنیت خاطر ایجاد می کند و به تجربیات متغیر ما قسمی معنای یک پارچه می بخشد. < ژان لاکان > " {7}

 

گام چهارم.

" با دیدن همه چیز از چشم انداز ابدیت می توان به خوشنودی و نیک بختی واقعی دست یافت. < اسپینوزا > " {8}

این بحث را با کتاب "اسطوره سیزیف" از "آلبر کامو" آغاز می کنم.

سیزیف را خدایان محکوم کرده بودند که قطعه سنگ بزرگی را به طرف قله ی تپه ای بغلطاند، اما قطعه سنگ به پایین می غلطید و سیزیف مجبور می شد آن را دوباره بالا ببرد. ولی سنگ باز به پایین برمی گشت و این ماجرا بدون آن که به پایان برسد به همین ترتیب تکرار می شد. کامو این کتاب را با طرح یک پرسش آغاز می کند : " یک مسئله واقعا جدی فلسفی بیشتر وجود ندارد، و آن مساله خودکشی است " {9}

آیا به راستی ما در یک دوره گردشی به سر می بریم و برای خلاصی از این دور باید با خودکشی از این دور بیرون رویم؟ یا این که این دنیا از نقطه ای آغاز و در نقطه ای پایان می یابد؟

تقریبا تمامی ادیان الهی و اکثر مردم به بحث آخرالزمان اعتقاد دارند، ولی در چگونگی پایان جهان و هدف از پایان آن اختلاف های زیادی دیده می شود.

برای مثال چند مدت پیش در کلاس انقلاب اسلامی با استاد مربوطه در مورد فرج و وظایف ما نسبت به ظهور سریع تر موعود بحثی به راه افتاد. که استاد اشاره داشت برای فرج سریع تر موعود باید همگی دعا کنیم تا از بند این همه ظلم و فساد رهایی یابیم و او ما را نجات دهد. حال ما به این جنبه قضیه کاری نداریم که عده ای از تندروان عقیده دارند که برای سریع تر شدن فرج باید فساد کل دنیا را فرا بگیرد و ما برای رسیدن به آن باید فساد را ترویج دهیم و برای ایده خود توضیحاتی را نیز ارائه می دهند، بلکه بحث ما سر نیاز یا عدم نیاز به یک منجی است؟

مگر بسیاری از این به اصطلاح مطلعین و دین داران ما نمی گویند که جامعه ای که خود از پس انقلاب اسلامی به وجود آورده اند جامعه ای کامل، الهی، بر پایه اصول و تهی از مکتب های غربی است؟ خوب. پس برای چنین جامعه ی کاملی چه نیاز به منجی است؟ اگر ما راه درست را انتخاب کرده ایم و در مسیر درست قدم بر می داریم، و دارای لیدری قدرتمند هستیم که ما را در برابر تهاجمات خارجی نیز مسون نگه می دارد، پس دیگر چه نیازی به منجی داریم؟

چرا ما باید درون قفسی باشیم ( این دنیا ) که منتظر بمانیم که منجی ای بیاید و در قفس را بگشاید و

ما را آزاد کند؟ مگر در آن سوی قفس چه چیزی انتظار ما را می کشد؟ بهشت؟ جایی کامل.

خوب، اکنون که به این جایگاه رسیدیم بعد از آن چه کنیم؟ آیا بَعدی وجود دارد؟

به این سوال ها نمی توان پاسخی صریح داد، پس دعا برای نزدیک کردن فرج آیا امری معقول است یا خیر؟

" مفاهیم ابدی و آن سوی جهان و شی فی نفسه همه ساخته و پرداخته ی مغز بشر و مفاهیمی پوچ و واهی است. بیماران و محتضران بودند که تن و زمین را ناچیز شمردند و آسمان و ملکوت را اختراع کردند، و قطره های خون نجات دهنده (مسیح) را ساختند ... < نیچه، چنین گفت زرتشت > " {10}

برخی جملاتی که در بین این تاملات به آن اشاره شد، برداشتی آزاد از کتاب " تاملات نابهنگام " فریدریش نیچه بود، که ارائه آن ها در مابین مباحث دلیل بر قبول کامل آن ها از طرف اینجانب نمی باشد.

پانوشت:

{1} دنیای سوفی، یوستین گردر. صفحه 226

{2} سرگذشت فلسفه، براین مگی. صفحه 173

{3} جهان در پوست گردو، استیون هاوکینگ. صفحه 55

{4} دنیای سوفی، یوستین گردر. صفحه 384

{5} فلسفه دکارت، گرت تامسون. صفحه 31

{6} تاملات نابهنگام، فریدریش نیچه. صفحه 34

{7} تاریخ فلسفه ی غرب.

{8} دنیای سوفی، براین مگی.

{9} تاریخ فلسفه ی غرب.

{10} تاملات نابهنگام، فریدریش نیچه. صفحه 8

 

مهرداد مرادی 

۱۶/۸/۸۷

خاطره دلبرگان غمگین من

سلام. شبایه سردیه نه؟
این روزا بهترین موقع برای درس خوندن و مطالعه است.
می خوام یه کتاب معرفی کنم، تو این شبای سرد سرد زمستون برید بخونید حال کنید.
تا حالا اسم "گابریل گارسیا مارکز" رو شنیدید؟
همون نویسنده ای که "صد سال تنهایی" رو نوشته. به خاطر همین کتاب هم برنده جایزه نوبل ادبی شده.
مدتی است گارسیا مارکز کتابی نوشته به نام "خاطره دلبرگان غمگین من" یا در اصل "خاطره روسپیان غمگین من" که به علت مجوز ندادن مترجمش مجبور شده "روسپی" رو بکنه "دلبرگان".

این کتاب یه بار تو ایران چاپ شده ولی برای بار دوم بهش مجوز چاپ ندادن. چون گفتن غیر اخلاقیه و همون چاپ اولش هم از دستشون در رفته.
حالا ما کاری به این حرفا نداریم.
من لینک دانلود این کتاب رو براتون در زیر می ذارم برین دانلود کنید. البته حجمش پایینه.
http://seyedmohammadi.xm.com/Book/Adabiat/ROOSPIANESODAZADEYEMAN.pdf

 

تو این شبای سرد افکار گرمی رو براتون آرزو می کنم.

۱۷/۱۰/۸۶

معرفی مهران

بچه ها می خوام وبلاگ برادرم، مهران رو به شما معرفی کنم.
تو وبلاگ مهران یادداشت های فوق العاده خوبی وجود داره. حتما به وبلاگش یه سری بزنید.

http://spitman.blogsky.com

یلدا

تولد دوباره خورشید مبارک

شب یلداتون مبارک

۳۰/۹/۸۶